-
اتاق فکر همکاران من
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 20:44
بعد از صرف ناهار از هر دری سخنی به میان آمد . با بغض گفت : دوستش دارم واقعاً عاشقش هستم ولی اون مثل من نیست ، من فقط برای او یک دوست خوب هستم ، وقتی حسم را به او گفتم عکس العملی نشان نداد شاید این باعث شد کمی ازش فاصله بگیرم . دیگری گفت: برای اینکه دیدش رو تغییر بدهی تلاشی کرده ای ؟ در حال حاضر نوع رابطتون چه طور است...
-
اتفاق
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 15:42
حالم نمی دانم چگونه است قبل از وقوع اتفاق مدام دل نگرانیم که چه خواهد شد بعد زمانش بی خبر می رسد و می بینیم افتادیم وسط ماجرا و هی از خودمان می پرسیم خب حالا چه باید کرد؟ الان چه حسی داریم ؟ کمی که پیشتر می رویم می بینیم همه ترسها رفته اند و هیچ حسی نیست و ما خودمان هستیم و بقیه هم خودشان و همه چیز همانگونه است که...
-
تلخ مثل قهوه
چهارشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1393 16:37
یک وقتهایی باید به اندازه نوشیدن یک قهوه تلخ تو کافه تنها ییت بشینی و به هیچ چیز جز تلخی قهوه ات فکر نکنی اصلا یک وقتهایی لازمه فکرهای مختلف رو پشت در کافه منتظر بزاری و قهوه ات رو بخوری ..... تلخ تلخ تلخ
-
میم مثل مرد
چهارشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1393 12:07
یک وقتهایی فکر می کنم مرد بودن چقدر می تواند سخت باشد . هیچ کس ا ز دنیای مردانه نمی گوید . هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمی کند .هیچ انجمنی با پسوند مردان خاص نمی شود . مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند . این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند ، در حالیکه حق و درد و دنیای هر زنی یکی...
-
بانو روزت مبارک
یکشنبه 31 فروردینماه سال 1393 15:25
زن یعنی عاقبت یک جایی،یک وقتی به قول شازده کوچولو دلت اهلی یک نفر می شود!. دلت،برای نوازش هایش تنگ می شود ، حتی برای نوازش نکردنش ، برای بودنش ، لبخندش ، اخمش ، برای آغوشش ، برای مهربانیش و وقتی نباشد تو میمانی و دلتنگیها تو میمانی و قلبی که در لحظه های دیدار تندتر در سینه می تپد به شوق دیدنش و می فهمی که نمی شود...
-
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 14:58
نیلوفر عزیزم شش روزه که پرواز کردی و رفتی به بهشت ولی همیشه بین ما خواهی موند . فرشته مهربون فردا بعد از 7 ماه دوری برای هفتمین روزی که از پیش ما رفتی پدرت داره میاد به دیدنت . امروز با مادر عزیزت صحبت کردم چون باور نداشتم رفتنت رو نمی دونستم باید چی بهش بگم ولی اینقدر مثل همیشه آروم و با متانت باهام صحبت کرد که...
-
قسمتی از وصیت نامه آلبرت انیشتین
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 14:36
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند . آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است . در چنین...
-
دلم رو زدم به دریا
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 15:13
خدایا شکرت امروز حالم خوبه امروز به خودم قول دادم تا جایی که دست خودمه و به خودم مربوطه دیگه اجازه ندم چشمهام پر شه مگر از روی شوق از این لحظه به بعد بغض کردن ممنوع احساس سبکی میکنم میخوام پرواز کنم امروز تو این روزهای اخیر از هر روز دیگه ای خوشحال تر و آرومترم نمیدونم چرا اما تو دلم احساس خوبی دارم آدمیه دیگه یه روز...
-
سالهاپرسیدم ازخودکیستم؟آتشم؟شورم؟شرارم؟چیستم؟
شنبه 16 فروردینماه سال 1393 15:02
حکایت غریبی هست قصه های زندگی ما . ما آدمها یا باهم از یه جایی عبور می کنیم یا از کنار هم . روزها و ماهها میگذرد و قطار عمرمون به مقصد نهایی نزدیک تر میشه تو مسیر از ایستگاههای زیادی عبور می کنیم و حتی تو بعضیهاشون توقف می کنیم ولی بازم باید سوار شیم و بریم تا ته اون چیزی که هست و باید در نهایت بهش برسیم . بعضی وقتا...
-
دانستم که ...
شنبه 9 فروردینماه سال 1393 09:16
دانستم که دوستی ها را در شرایط خوب نسنجم! زیرا گاه کسانی که انتظار دارم در مواقع نه چندان دلچسب در کنار م باشند، ترکم می کنند و کسانی که فکرش را هم نمیکردم بلادرنگ به کمکم آمدند . دانستم که دوستی واقعی رشد خواهد کرد ، حتی در بیشترین فاصله ها . دانستم که صرفنظر از این که چقدر دلشکسته باشم دنیا به خاطر من از حرکت باز...
-
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 13:47
حدود 32 ساعت دیگه دفتر سال 1392 بسته خواهدمیشه بعد یه صدای بوووووووووم و هر کدوممون یه دفتر تازه برای سال جدید پیش رومون باز می کنیم . دفتر سال92 هر کدوم ما پر از خاطرات تلخ و شیرینی هست که با مرور آنها گاهی گل لبخند رو لبمون و شاید مروارید اشک گوشه چشامون بیاره . بیاین نیت کنیم دلامون رو صاف کنیم که جز خوبی ، شادی و...
-
من خواستم و اینگونه شدم
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 13:45
من هست شدم. من پدید آمد و رشد کردم. من متولد شدم. من در دفتر موالید ثبت شدم. من بزرگ شدم . من دیدم. من دیدهها را باز دیدم. من شعور پیدا کردم . من چیزهایی را که پیشتر دیده بودم باز شناختم. من بازدیدهها را بازشناختم. من درک کردم. من درککردهها را باز درک کردم. من با شعور شدم . من درککردهها را باز شناختم . من یاد...
-
بدهکارم!!
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 14:47
به چشمهای زمین بدهکارم که هنگام دلتنگی ندیدمشان و نگاهم محو آسمان بود . به چشمها ی آسمان بدهکارم که وقت شادی زل زدم به چشمهای زمین و قدمهایم را ، قدمهایت را شمردم . به چشمهای باران بدهکارم که وقت باریدنش ذوق کودکانه ام را هدیه بردم برایش و نپرسیدم چرا می بارد . به چشمهای درخت پشت پنجره بدهکارم که هر بار دلتنگ غصه ها...
-
لحظه های بین دو نقطه زندگی
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 14:11
هر آدمی تو زندگی یه لحظه هایی داره که مسیر زندگیش عوض میشه...نگاهش عوض می شه...خودش عوض می شه...لحظه هایی مثل عاشق شدن...لحظه هایی مثل از دست دادن...مثل رفتن، موندن، بریدن ،ترسیدن، بخشیدن، زمین خوردن...لحظه هایی مثل دوباره ایستادن...مثل فنا شدن، مثل گذشتن… از بالا که نگاه کنی هر کدوم از این لحظه ها میشن یه نقطه، یه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 15:36
-
دل نازک شده ایم
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 09:56
به چشم آدمها حساسم احساس خوب و بدشان را می شود از پشت پلکهای ساده شان دید به صدای آدمها حساسم حال درونشان را از نغمه صدایشان می شود شنید مدتی است دلواپس خوب و بد احساس کسانی هستم که برایم عزیزند قول معروفم این روزها این است که می خواهم دست به کاری بزنم تا بلکه غصه ی این قصه ها به سر آید و باز همانی بشویم که بودیم ....
-
من میگذرم خموش و گمنام آوازهی جاودانه از توست
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 09:00
ای عشق همه بهانه از توست من خامشام این ترانه از توست آن بانگِ بلندِ صبحگاهی وین زمزمهی شبانه از توست من اندهِ خویش را ندانم این گریهی بی بهانه از توست ای آتشِ جانِ پاکبازان در خرمن من زبانه از توست افسون شدهی تو را زبان نیست ور هست همه فسانه از توست کشتیِّ مرا چه بیم دریا؟ طوفان ز تو و کرانه از توست گر باده دهی...
-
تورا نصیب همین بس
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 08:58
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی چراغ خلوت این عاشق کهن باشی به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات که بر مراد دل بی قرار من باشی تو را به آیینه داران چه التفات بود چنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق وگرنه از تو نیاید که دلشکن...
-
همدیگر را دوست بداریم
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 11:33
دوست داشتن از عشق برتر است عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال . عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سر زند بیارزش است، دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد عشق با شناسنامه بیارتباط نیست، و گذر فصلها...
-
خوب بالاخره آدمیزاد یک جوری تسلا پیدا میکند دیگر .نه من تنهات نمیزارم
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 15:15
-
سپندار مذ (آرامش افزاینده، پارسایی مقدس)
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 10:37
از قدیم گفتن سلام سلامتی میاره پس سلام ، بازم سلاااام الان داشتم تقویم روی میزم رو نگاه می کردم انگار همین دیروز بود که تقویم سال 92 رو گذاشتم تو جا تقویمی روی میزم چه زود گذشت برگه های تقویم ورق خوردند و رسیدن به آخرین ماه سال اسفند . انگاری همین دیروز بود که برگه ها سنگینیشون یه سمت دیگه بود کی فکرشو می کنه چشم که...
-
..... عزیزم
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 15:13
بابا لنگ دراز عزیزم تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم ! وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد … چیزی شبیه غرور ! بابا لنگ دراز عزیزم لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم … بابا لنگ درازِ من همین که هستی دوستت دارم … حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم …!
-
قدر لحظات زندگیمون رو بدونیم
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 15:09
جودی !!کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. در حالی که نه به مسیر توجه داشته اند و...
-
دلم
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 14:51
لــــــــحظه های ســــکوتم پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند مــــــملو از آنــــــچـــه مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم و نــــــــــــمی گـــــویم ... دلم گرفته است یا دلگیرم یا شاید هم دلم گیر است نمی دانم اصلاً هیچ وقت فرق بین اینها را نفهمیدم فقط می دانم دلم یک جوری می شود (گیر می شود , می...
-
تصمیم
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 14:39
یه روز به دنیا میایم .... یه روز دلبسته میشیم .... یه روز هم ...... زندگی هامون تو همین دلبستگیها معنا پیدا می کنه و همونها هستن که زندگیمون رو میسازن . این روزها من و نوشته هایم حکایت رودخانه ای دارد که هر چه به دریا می ریزد، نه رود خالی می شود و نه دریا پر. نمی دانم یا نوشته هایم کم رنگ شده اند یا مشکل از احساسی ست...
-
زندگی حساب دو دو تا چهار تا نیست
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 09:22
راستش هر چی فکر میکنم زندگی حساب دو دو تا چهار تا نیست ،زندگی احساست به یه نفره حتی وقتی میدونی یک روزی میخوار ازت دور شه و این رو هم بدونی که شاید هیچ وقت نتونی اون طور که دلت می خواد تو قلبش جا باز کنی شاید همین به هم ریختن قوانین هست که بهت احساس خوبی میده و تو رو از بقیه متمایز می کنه . میدونی دوست من شاید بعضی...
-
دلم می خواهد یک اتفاق خوب بیفتد که ناتمام نماند
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 14:43
-
تو هیچی نمی شی !!!!!
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 11:46
پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید: بهت گفته باشم، تو هیچی نمی شی ، هیچی! مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت، آب دهانش را قورت داد خواست چیزی بگوید اما، سرش را پایین انداخت و رفت. برگۀ مجتبی، دست به دست بین معلم ها می گشت. اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود......
-
شیر یا خط
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 11:35
هر وقت که بین دوتا انتخاب مردد بودی ..... شیر یا خط بنداز مهم نیست شیر بیفته یا خط.... مهم اینه که اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه ، یه دفعه بفهمی ، دلت بیشتر میخواد شیر بیفته ، یا خط.
-
مرا اهلی کن
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 11:31
برای دوستانی که کتاب زیبای «شازده کوچولو» را نخواندهاند: 1 )شازده کوچولو گفت: اهلیکردن یعنی چه؟ روباه گفت: چیز فراموششدهایست؛ یعنی ایجاد علاقه کردن. شازده کوچولو گفت: ها! کمکم دارم میفهمم؛ در سیارهی من گلی هست و ... روباه گفت: پس لطفا مرا اهلی کن... 2)اگر آدم گذاشت اهلیاش کنن، بفهمینفهمی خودش را به این خطر...