خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

چون به دریا زدی بزن و با دریا باش

قرار نبود امروز متنی بنویسم اما امروز فقط به خاطر تمام دوستانی می نویسم که هر کدامشان دارند به نوعی روزهای سختی رو سپری میکنند شاید این روزها برای هر کسی که تو این شرایطه هم سخت باشه و  هم دیر بگذره ولی خب خوبیش به اینه که میگذره دنیا هر بدی داشته باشه  یک خوبی داره و اون هم اینکه گذراست هم خوشی هاش و هم سختی هاش اصلا اگراینطور نبود همه چیز این دنیا دچار رخوت و رکود می شد شاید اگر روزهای خوشی نبود متوجه سختی ها نمی شدیم و در روزهایی که خداوند آرامش رو بهمون هدیه داده ازش سپاسگزار نبودیم شاید این روزها پیش نیاز روزهای خوبی باشه که در آینده  می خوان بیان  و پاس بشن اون هم  با شادی و موفقیت .

پازل زندگیمون رو  این خود ما هستیم  که با انتخاب هامون  تکمیل می کنیم ممکنه  برای یک سری از قطعات  زمان  زیادی رو صرف کنیم یا شاید هم  یک سری رو در گام اول به اشتباه  جایی قرار بدیم  که نباید  ولی مهم اینه  که  در نهایت  هر قطعه رو  سر جای مناسب خودش بزاریم 

زندگی نهریست  که  می تواند منتهی شود به  مرداب ، برکه ، دریا و یا اقیانوس

در میان  عریانی تولد و مرگ ما نقشه واسطه را ایفا می کنیم   و در این  بین  چیزی رو  می بخشیم و  به واسطه  قانون کارما چیزی رو از کائنات  باز پس میگیریم .

بهتربن  دعایم  برای تمام دوستان عزیز از تر از جانم که هر یک به طریقی این روزها سپری میکنند نو شدن است .

چرا  ؟چون  اگر به طور مداوم پشت سر هم بذر تکراری چیزی را بکاریم همان را درو خواهیم کرد

وقتی که بذر گندم رو کاشتیم  بعدش اگر هزار تا نذر و نیاز و ناله هم کنیم یقیناً دیگه نمی تونیم انتظار سیب داشته باشیم .

دلت از گندم زده شده؟ دلت سیب می خواد ؟

دلت رو بده به دست خدا  و تلاشت رو بکن  تا نتیجه رو ببینی تا اون موقع خوب فکر کن  دلت رو به دریا بزن  و امید داشته باش .اتفاقات  گذشته ،  رفتارهای قدیم  ،  بی انگیزگی و افسردگی ماههای قبلت رو همه رو بزن کنار ادامه بده  و مطمئن باش نتیجه  خوبی خواهی دید .

یه کاغذ و خودکار بردار برای خودت بنویس کجاهای زندگیت باید تغییر کنه تا زندگیت عوض بشه

 تو تغییر کن  نخواه  که دنیا تغییر کنه

هیچ وقت برای لذت بردن از زندگی و برای عوض شدن دیر نیست

هرکس که تو زندگی زودتر تغییر کنه  زودتر هم موفق میشه

پس بیایید همگی با هم  همین حالا زندگی کردن رو شروع کنیم

پس به یاد داشته باشیم آنچه که باید اتفاق بیفتد می افتد

پس بگذاریم بیفتد و بدانیم آنچه اتفاق میافتد همه خیر است

عاقبت روزی حال همه خوب خواهد شد

و ته تمام قصه ها آدم بده میره و به سزای عملش می رسه



رهگذر

صدائی به گوشم می خورد  ،انگار کسی خودش را به پنجره می کوبد  باد است یا باران نمی دانم پنجره را گشودم به تماشای دنیا ایستادم ازهمین جایی که هستم

 چند صباحی سپری شد نمی دانم  گذر زمان را فراموش کردم 

ولی دنیایی را دیدم  با آدمکهایش که جنس هیچ کدامشان از سکون نبود

پر از بی قراری بودند و  همگی رهگذر

نشسته ام پشت میز تایپ می کنم  برای خودم و برای تو که نمی دانم  کی ؟ کجا ؟ و چه طور سر از اینجا درآورده ای نمی دانم... اما این را می دانم که هر کسی درست همان وقتی که باید می آید و درست همان وقتی که باید ، می رود .

مدتیست  که نمی خواهم دنبال دلیل برای چیزی بگردم آدم هایی که رهگذرند... آدم هایی که غصه ای دارند... آدم هایی که کنجکاوند... آدم هایی که دنبال رد پایی می گردند... نمیدانم! هر چه که باشد تو این دنیای شلوغ... بین این همه حرف... بین همه اتفاق بی دلیل  همین که چند لحظه مخاطب هم شده ایم خودش غنمیت بزرگیست

یاد گرفتم که آدم ها می آیند تا عبور کنند... چه به جبر روزگار و چه به انتخاب های خودشان! هیچ کس ماندگار نیست... هیچ حسی تا به همیشه به یک اندازه و یک شکل نیست... چه عشق هایی که رنگ تنفر می گیرند... چه تنفرهایی که رنگ عشق... چه دوست داشتن هایی که رنگ فراموشی... چه فراموشی هایی که رنگ بی طاقتی... همه چیز توی این دنیامی تواند تغییر شکل دهد و از حالتی به حالت دیگر در بیاید  ( درس علوم ) می تواند یک باره نیست شود، میتواند هست شود ! حتی ممکن است آنکه دم از دوست داشتن می زند سال ها بعد نامت را هم فراموش کند می دانم! اما دل آدم ها دست خودشان هم نیست چه برسد به دست دیگری

آدمها به سلام ساده ای می آیند و هر یک به طریقی در حال عبور هستند از یکدیگر .

و اما من و تو...

چاره ای نیست باید یاد بگیریم توی این دنیا شبیه رهگذرانی باشیم که از کنار هم در خیابانی در حال عبور هستیم  ممکن است کسی به اندازه یک سلام... کسی به اندازه گفتگویی ساده... کسی به اندازه عبور تا انتهای خیابان...همراهی ات کند... حتی سایبان بی کسی ات شود اما آدم‌ها عبور می کنند و تنها مقصد است که می ماند!

مسیری که پیش روی توست...

اگر می خواهی از زندگی جا نمانی، اعتمادت به مقصد بیش از هر چیز دیگری باشد .

رهگذر نامش با خودش است 

رهگذر می آید که برود

 همه  ما رهگذریم  پس بیایید با لبخندی مهر آمیز خاطرات شیرینی را برای هم رقم بزنیم .

                                                                                              گیس بریده

پرانتز باز تا بی نهایت

رهائی

پرانتز را باز کردم
نوشتم :
امید ، آرزو ، خیال ، رؤیا ، فردا ، مهربانی ، عشق و ........

پرانتز را هرگز نخواهم بست

دوست دارم واژه گانم آزاد باشند
رهای ... رها
تا بلندای افق مهربانی و بی نهایت عشق

من آزادی و رهائی را چقدر دوست دارم

مرا خود با تو سری در میان است...

مرا خود با تو سری در میان هست      وگرنه روی زیبا در جهان هست

وجودی دارم از مهرت گدازان       وجودم رفت و مهرت همچنان هست

مبر ظن کز سرم سودای عشقت         رود تا بر زمینم استخوان هست

اگر پیشم نشینی دل نشانی         وگر غایب شوی در دل نشان هست

به گفتن راست ناید شرح حسنت      ولیکن گفت خواهم تا زبان هست

ندانم قامتست آن یا قیامت               که می گوید چنین سرو روان هست؟

توان گفتن به مه مانی ولی ماه           نپندارم چنین شیرین دهان هست

بجز پیشت نخواهم سر نهادن                       اگر بالین نباشد آستان هست

برو سعدی که کوی وصل جانان         نه بازاریست کآنجا قدر جان هست