خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست


حدود 32 ساعت دیگه دفتر سال 1392 بسته خواهدمیشه  بعد یه صدای بوووووووووم  و هر کدوممون یه دفتر تازه برای سال جدید پیش رومون  باز می کنیم  .

دفتر سال92 هر کدوم ما پر از خاطرات تلخ و شیرینی هست که با مرور آنها گاهی گل لبخند رو لبمون و شاید مروارید  اشک گوشه چشامون بیاره .

بیاین نیت کنیم  دلامون رو صاف کنیم که جز خوبی ، شادی و قشنگی ، چیزی در دفتر سال بعد ننویسیم.

بیاین روی تمام حس های خوب و بدمان رنگ خواستن بپاشیم.

چون سال داره عوض میشه  ماه هم  باید عوض بشیم 365 روز از عمرمون گذشته هنوزم نفهمیدم  این یعنی چی یک سال به عمرامون اضافه شده  یا نه یک سال از عمرامون کم شده طبیعاتاً با این گذر زمان ما هم همون آدمهای سابق نمی مونیم  تغییر می کنیم  آرزو می کنم  این تغییرات برای هممون مثبت  باشه  .

باید یاد بگیریم  زود قضاوت نکنیم  ،‌مهربونتر باشیم،‌با هم باشیم ، به فکر هم باشیم .

خوب باشیم  خوب بودن ساده ترین کاریه که میتونیم انجام بدیم  .

امید دارم با آغاز سال جدید ، با تلاش و کوشش بیشتر ، شاهد خبرهای خوب و شیرین از شما باشم.



                                                                                  حق نگهدارتان

                                                                                  ایام به کام

 

 

 

من خواستم و اینگونه شدم

من هست شدم. من پدید آمد و رشد کردم. من متولد شدم. من در دفتر موالید ثبت شدم. من بزرگ شدم.

من دیدم. من دیده‌ها را باز دیدم. من شعور پیدا کردم. من چیزهایی را که پیش‌تر دیده بودم باز شناختم. من بازدیده‌ها را بازشناختم. من درک کردم. من درک‌کرده‌ها را باز درک کردم. من با شعور شدم. من درک‌کرده‌ها را باز شناختم.

من یاد گرفتم. من لغت‌ها را یاد گرفتم. من فعل‌ها را یاد گرفتم. من ضمایر اشاره را یاد گرفتم. من فرق خوب و بد را یاد گرفتم. من ضمایر ملکی را یاد گرفتم. من صاحب یک مجموعه لغات شدم.

من اسمم را گفتم. من گفتم من. من روی چهار دست‌وپا خزیدم. من رفتم. من به طرف چیزی رفتم. من از چیزی رفتم. من سرپا شدم. من از انفعال به در آمدم. من فعال شدم. من عمودی راه رفتم. من پریدم. من با نیروی جاذبه درافتادم. من یاد گرفتم بیرون از لباس‌ام قضای حاجت کنم. من یاد گرفتم بدنم را در کنترل بیاورم. من یاد گرفتم خودم را کنترل کنم. من توانستن را یاد گرفتم. من توانستم. من توانستم بخواهم. من توانستم روی پا راه بروم.. من توانستم بمانم.

من توانستم چیزی بخواهم. من توانستم چیزی نخواهم.

من خودم را ساختم. من خودم را آن طور که هستم ساختم. من خود را تغییر دادم. من کس دیگری شدم. من مسئول سرنوشت خود شدم. من در سرنوشت دیگران سهیم شدم. من سرنوشتی از سرنوشت‌ها شدم. من جهان را درونی خودم کردم. من واقف شدم.

من خواستم  و توانستم .

من ،‌من  شدم .

و من  خوشحال هستم از اینکه  خواستم و توانستم .

بدهکارم!!

 

به چشمهای زمین بدهکارم که هنگام دلتنگی ندیدمشان  و نگاهم محو آسمان بود . به چشمها ی آسمان بدهکارم  که وقت شادی زل زدم به چشمهای زمین  و قدمهایم را ، قدمهایت را شمردم  . به چشمهای باران بدهکارم  که وقت باریدنش ذوق کودکانه ام را هدیه بردم  برایش و نپرسیدم  چرا می بارد . به چشمهای درخت پشت پنجره بدهکارم  که هر بار دلتنگ  غصه ها بود رو به چشمهایش نشستم  و گفتم و باریدم بی آنکه  ببینمش . به چشمهای پیرزن همسایه مان بدهکارم که هر بار از سر خستگی و بی حوصلگی قدمهایم را  تند کردم  تا نکند جمله هایش بیشتر از یک احوالپرسی ساده ادامه پیدا کند . به چشم های تو بیشتر از همه بدهکارم  ،‌که وقت دوست داشتن شرم نوشتم و وقت دلتنگی عشق خواندم  . به چشمهای خودم بدهکارم و به چشمها ی تو از همه بیشتر بدهکارم !!

بهترین لحظه برای هرکسی شاید این باشد که بداند دلش را جایی فرستاده که  میزبان  خوبی دراد .

بماند  که هر چه کردم  حرف اصلی ام را ننوشتم  و حرف تو آمد و این شد که .... چقدر حرف زدن با دهان بسته سخت می شود گاهی


لحظه های بین دو نقطه زندگی

 هر آدمی تو زندگی یه لحظه هایی داره که مسیر زندگیش عوض میشه...نگاهش عوض می شه...خودش عوض می شه...لحظه هایی مثل عاشق شدن...لحظه هایی مثل از دست دادن...مثل رفتن، موندن، بریدن ،ترسیدن، بخشیدن، زمین خوردن...لحظه هایی مثل دوباره ایستادن...مثل فنا شدن، مثل گذشتن… از بالا که نگاه کنی هر کدوم از این لحظه ها میشن یه نقطه، یه نقطه سیاه پررنگ...بعد این نقطه ها با خط بهم وصل میشن..خط هایی شبیه همه اون روزهایی که ساده و بی هیچ پیچشی زندگی کردیم... مسیر زندگی آدم همین نقطه هاست. همین خط هاست... وای به آدمی که زندگیش یه خط صاف باشه و دو نقطه او ل و آخرش این که زندگیم پر از تلاطمه یعنی زنده ام  مثل  آدمی که  نوار قلبش و بالا می شه  اگر این خطا صاف بود کارم تموم بود .