به چشمهای زمین بدهکارم که هنگام دلتنگی ندیدمشان و نگاهم محو آسمان بود . به چشمها ی آسمان بدهکارم که وقت شادی زل زدم به چشمهای زمین و قدمهایم را ، قدمهایت را شمردم . به چشمهای باران بدهکارم که وقت باریدنش ذوق کودکانه ام را هدیه بردم برایش و نپرسیدم چرا می بارد . به چشمهای درخت پشت پنجره بدهکارم که هر بار دلتنگ غصه ها بود رو به چشمهایش نشستم و گفتم و باریدم بی آنکه ببینمش . به چشمهای پیرزن همسایه مان بدهکارم که هر بار از سر خستگی و بی حوصلگی قدمهایم را تند کردم تا نکند جمله هایش بیشتر از یک احوالپرسی ساده ادامه پیدا کند . به چشم های تو بیشتر از همه بدهکارم ،که وقت دوست داشتن شرم نوشتم و وقت دلتنگی عشق خواندم . به چشمهای خودم بدهکارم و به چشمها ی تو از همه بیشتر بدهکارم !!
بهترین لحظه برای هرکسی شاید این باشد که بداند دلش را جایی فرستاده که میزبان خوبی دراد .
بماند که هر چه کردم حرف اصلی ام را ننوشتم و حرف تو آمد و این شد که .... چقدر حرف زدن با دهان بسته سخت می شود گاهی
پس حرف اصلی چی شد؟