خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

بدهکارم!!

 

به چشمهای زمین بدهکارم که هنگام دلتنگی ندیدمشان  و نگاهم محو آسمان بود . به چشمها ی آسمان بدهکارم  که وقت شادی زل زدم به چشمهای زمین  و قدمهایم را ، قدمهایت را شمردم  . به چشمهای باران بدهکارم  که وقت باریدنش ذوق کودکانه ام را هدیه بردم  برایش و نپرسیدم  چرا می بارد . به چشمهای درخت پشت پنجره بدهکارم  که هر بار دلتنگ  غصه ها بود رو به چشمهایش نشستم  و گفتم و باریدم بی آنکه  ببینمش . به چشمهای پیرزن همسایه مان بدهکارم که هر بار از سر خستگی و بی حوصلگی قدمهایم را  تند کردم  تا نکند جمله هایش بیشتر از یک احوالپرسی ساده ادامه پیدا کند . به چشم های تو بیشتر از همه بدهکارم  ،‌که وقت دوست داشتن شرم نوشتم و وقت دلتنگی عشق خواندم  . به چشمهای خودم بدهکارم و به چشمها ی تو از همه بیشتر بدهکارم !!

بهترین لحظه برای هرکسی شاید این باشد که بداند دلش را جایی فرستاده که  میزبان  خوبی دراد .

بماند  که هر چه کردم  حرف اصلی ام را ننوشتم  و حرف تو آمد و این شد که .... چقدر حرف زدن با دهان بسته سخت می شود گاهی


نظرات 1 + ارسال نظر
فرهاد! سه‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:04 ب.ظ

پس حرف اصلی چی شد؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.