خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

منطقم بیش فعال شده

جالبه

این روزها  احساس می کنم  منطقم به حالت ه   آماده باش در آمده . دست خودم نیست ولی انگاری ناخودآگاه  و یا شاید هم خودآگاه  سعیم بر این است که  برای زندگیم  خیلی با احساس تصمیم نگیرم . ذاتا و به خودی خود این مسئله  خیلی هم بد نیست  ولی می ترسم از اینکه که  کلا دختر بی احساسی  بشم .امیدوارم هیچ موقع این اتفاق برام نیفته . از اونجایی که کلا نمی تونم اون چیزی رو که نیستم نشون بدم  خیلی رک و روراست  به آقای خواستگار جواب ه منفی دادم  بعدا که دیدیم  با معرف تماس گرفته و  خیلی اظهار ناراحتی کرده  راستش دروغ ه که بگم اصلا ناراحت نشدم  . ناراحت شدم از اینکه خدایی نکرده نکنه ناخواسته باعث شدم  کسی ازم برنجه و باعث ناراحتی کسی شده باشم همیشه سعی کردم  تو زندگیم  کسی رو از خودم نرنجونم  ولی خب چه می شه کرد  گاهی خیلی چیزها دست ه ما نیست . امروز داشتم فکر میکردم که  حضور ما انسانها در زندگی هم بی دلیل نیست حتی برای چند ساعت . به ندا دوستم گفتم  حکمت ه حضور این عاقای خواستگارم  شاید این بود  که برای من تلنگری بوده تا بفهمم اگر موردی برام پیش بیاد می تونم  به خودم امیدوارم باشم  که شاید اگر روزی تصمیمی خواستم بگیرم منطقم بر احساسم  می چربد .  

- این نیز گذشت و  زندگی همچنان جاریست .

-فعلا می خواهم اینگونه باشم . 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.