خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

من دارم فراموش می‌شم!!!

داره از خونه  همسایه طبقه اول  صدای ساز میاد و یکی که داره با صدای گرفته‌ای همراه با اون می‌خونه ، نمی دونم  چرا ضمیر ناخودآگاهم من رو برد به گذشته ای نه چندان دور . احساس نه چندان دلچسب فراموش شدن و مورد فراموشی قرار گرفتن رو دارم. شاید از نظر خیلی ها هر دو یک معنی داشته باشند اما برای من فرق داره معنی این دو

  یادم نمیاد بار آخری رو که برای هوارمین بار این نکته رو به خودم متذکر شدم چه موقع بود!!!! که بعضی چیزها هیچوقت عوض نمی‌شوند  هر روز سعی می کنم چیزهایی که آزارم میدند رو تقریباً فراموش کنم خیلی زیاد هم موفق می شم که

 وقتی که محیط تغییر می‌کنه، وقتی که کلی موضوع جدید هست که میشه بهشون فکر کنی، این چه حسی می تونه باشه که از گذشته یه هویی جلوی چشم آدم سبز می‌شه؟!!

جالبه می دونین مثل چی می مونه ؟؟ مثل وقتی ه که به صفحه‌ی تلویزیون زل زده باشی و یهو چشمهات رو ببندی  هر چی سیاه بود سفید می‌شه و هر چی سفیده ، سیاه یه تأثیر ناخواسته که فقط گاهگاهی متوجه اون می‌شی. شاید  تمام اینها  ربط داره به  احساس تلعق خاطر موجودی به اسم انسان ، به نوع نگاهمون به زندگی ، به گذشته، به گذشته‌گرا بودن. یا علاقه مندی به نوستالژیو ...

نمی دونم !!!

فقط این رو می دونم همیشه فرق هست بین رفتار ،نگرش،‌ برنامه‌ریزی و ایدئولوژی یک گذشته‌گرا و یک آینده‌گرا

 شاید خیلی چیزها  برای من هنوز در  هاله ای از ابهام باشه  اما یک چیزی خیلی واضحه و اون هم اینکه  دارم به وضوح فراموش می‌شم و این موضوع شدیداً آزارم می‌ده. چون خودم هیچ وقت کسانی رو که دوستشون  دارم نمی تونم فراموش کنم . دوست داشتم که نوع به خاطر آوردن آدم‌ها با اونچه که من از اون ها انتظار دارم کمی هماهنگ بود.

 اما من مدتهاست  که  خودم رو عادت داده‌ام که انتظارم رو تا به آخرین حد ممکن پایین نگه دارم.

 همیشه تمام تلاش خودم رو کردم تا شرایط تمام کسانی رو که دوستشون دارم رو درک کنم مثلاً اگر احساس کردم دوستی  سرش خیلی شلوغه و شاید دلش می خواد تو شرایطی که است خلوت و آروم باشه سعی خودم رو کردم که کمتر مزاحم بشم ولی گاهی اوقات نمی دونم  چی باعث میشه  همینجوری یه هویی ، کم کم ، یواش یواش کم رنگ بشم و شاید هم فراموش 

رسم دنیا فراموشیست...

 الان احساس می‌کنم با این دلتنگی اون هم از این جنس، شاید ب‌تونم احساس بهتری هم  داشته باشم.

دلم تنگ است برای تمام دوستانم چه من رو فراموش کرده باشند و چه به خاطر مشغله کار و زندگی فرصت فکر کردن به من رو نداشته باشند .

 

رسم دنیا فراموشیست...
اما تو فراموش نکن کسی را که لابه لای گذر زمان به یاد توست.....