خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

قایم باشک

یک روزهایی  هست که دلم میخواهد قایم شوم بروم پشت پرده و جیک نزنم حتی عکس پروفایل وایبر و واتساپ و لاین .... حذف کنم دلم می خواهد دیده نشوم روزهایی هست که حس میکنم با خودم هم غریبه ام و با همه آنچه که داشتنشان برایم  مفهوم بودن را می سازند دلم می خواهد بروم تا دور دستها ، خیلی خیلی خیلی  دور بدوم و دور شوم آن وقت ساعت ها دستم را زیر چانه ام بزنم و خیره شوم به روبرو و بی دلیل بخندم و بی دلیل گریه کنم و باد بیاید موهایم را نوازش کند و خاک روی مژه هایم بنشیند  روی نیمکت چوبی اسمم را حک کنم  و زیرش تاریخ بزنم بندهای کفشم را باز کنم و جوراب هایم را در بیاورم و کفش هایی که پاهایم را گاز میگیرند پرت کنم در رودخانه ای که از افق های دور دست رد می شود . یک وقت هایی آدم دلش می خواهد نامرئی شود، هیچ کس را نبیند و هیچکس هم نبیندش آن وقت هایی که آرزوی نامرئی شدن دارم حتی یک نگاه هم دردم می آورد ، خراشم می دهد ، زخمم میزند و کلافه می شوم که چرا نمی توانم نا مرئی باشم . چرا  اینقدر در ذهنم شدنی هایی هستند که در واقعیت نشدنی و غیر ممکن است و باز هم  دلم می خواهد پشت پرده قایم شوم پرده سفید  زخیمی که تا زمین برسد و بتوانم در یک گوشه آن یواشکی بخزم در  لابه لایش تا مدت ها بتوانم که نباشم . یک روزهایی هست که می خواهم بخزم در گوشه خلوت ه خودم و پاهایم را جمع کنم هیچ نگویم و قایم شوم تا بالاخره فصل قایم شدن تمام شود . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.