به چشم آدمها حساسم احساس خوب و بدشان را می شود از پشت پلکهای ساده شان دید به صدای آدمها حساسم حال درونشان را از نغمه صدایشان می شود شنید مدتی است دلواپس خوب و بد احساس کسانی هستم که برایم عزیزند قول معروفم این روزها این است که می خواهم دست به کاری بزنم تا بلکه غصه ی این قصه ها به سر آید و باز همانی بشویم که بودیم . اعتراف می کنم که به لبخند کسانی می خندم که دلیل دلگرمی ام می شوند در روزهای دلسردی . دعا کنید حال چشمها ی آدمها هم خوب شود ...
دل نازک شدیمروزهایمان آبستن حرفهای زیادی است
زبان گفتنش نیست .زمان گفتنش هم . دور که بمانی ،دیدن اشکها و خستگی ها سخت می شود اما نا ممکن نیست . دورم اما همه خستگیها را می بینم . شانه می شوم یک روز اگر چشمهایت اذان باران داشت .
ای عشق همه بهانه از توست
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات
که بر مراد دل بی قرار من باشی
تو را به آیینه داران چه التفات بود
چنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی
وصال آن لب شیرین به خسروان دادند
تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی
ز چاه غصه رهایی نباشدت، هر چند
به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی
خموش سایه که فریاد بلبل از خامی ست
چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی
دوست داشتن از عشق برتر است
عشق یک جوشش کور است
و پیوندی از سر نابینایی،
دوست
داشتن پیوندی خودآگاه
واز
روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد
و
هرچه از غریزه سر زند بیارزش است،
دوست
داشتن از روح طلوع میکند و
تا
هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد
عشق با شناسنامه بیارتباط
نیست،
و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان
و مزاج زندگی میکند
عشق طوفانی و متلاطم است،
دوست
داشتن آرام و استوار و پروقار
وسرشاراز
نجابت.
عشق جنون است
و جنون چیزی جز خرابی
و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن ” نیست،
دوست
داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود
و
فهمیدن و اندیشیدن را از زمین میکند
و با
خود به قلهی بلند اشراق میبرد
عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند،
دوست
داشتن زیباییهای دلخواه را
در
دوست میبیند و مییابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است،
دوست
داشتن یک صداقت راستین و صمیمی،
بیانتها
و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است،
دوست
داشتن در دریا شنا کردن.
عشق بینایی را میگیرد،
دوست
داشتن بینایی میدهد
عشق خشن است و شدید و
ناپایدار،
دوست
داشتن لطیف است و نرم و پایدار
عشق همواره با شک آلوده است،
دوست
داشتن سرا پا یقین است و شکناپذیر
از عشق هرچه بیشتر نوشیم
سیرابتر میشویم،
از
دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنهتر
عشق نیرویی است در عاشق، که
او را به معشوق میکشاند،
دوست داشتن جاذبهای در دوست،
که
دوست را به دوست میبرد
عشق تملک معشوق است،
دوست
داشتن تشنگی محو شدن در دوست
عشق معشوق را مجهول و گمنام میخواهد
تا در انحصار او بماند،
دوست
داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد
و میخواهد
که همهی دلها آنچه را او از دوست
در
خود دارد، داشته باشند.
در عشق رقیب منفور است،
در
دوست داشتن است که
“هواداران
کویش را چو جان خویشتن دارند”
که حسد شاخصهی عشق است
عشق معشوق را طعمهی خویش میبیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش
نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی میورزد و
معشوق نیز منفور میگردد
دوست
داشتن ایمان است و
ایمان
یک روح مطلق است
یک
ابدیت بیمرز است
از
جنس این عالم نیست
علی شریعتی