خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

می نویسم برای دل ه خودم

نوشتن بغض فرو خورده دلتنگی هاست

گویی حرف اول تمام نوشته ها دلتنگی ست

صندوقچه رازهای مگو

باور کن هرچه بنویسی حجم وسیع دلتنگی ات در آن جای نمی گیرد

و باز برخی از کلمات جا می افتند

ولی من برای خودم می نویسم  

و برای دل ه خودم  

نه برای هیچکس ه دیگری

 واژه ها قدرت اعجاب انگیزی دارند

هر یک از آنها می تواند بزرگترین خوشبختی یا عمیقترین ناامیدی را به ارمغان بیاورد

تصمیم گرفتم از امروز به بعد همان کاری را کنم که  خودم دلم می خواهد

من خواهم نوشت برای دل ه خودم

برای خودم خدایی شده ام

بی آنکه جهانی داشته باشم  

سالی به پرباری سالها

سالهای عمر با اینکه به چندین دهه می رسند اما با نگاهی مرور گونه  به تک تک آن سالها  شاید تعدادی انگشت شمار دارای صفت برتر و استثنائی نسبت به بقیه گردند . در واقع برخی از سالهای عمر هر کس بنابر دلایل مختلف ، پر باتر ، ماندتی تر یا خاطره انگیز تر می نماید  . برای نمونه  آن سالی که انسان عاشق می شود  یا زمانیکه به اوج موفقیت کاری اش می رسد  . و یا شاید سالی که فارغ التحصیل می شود . این مثالها مرا به یاد  تاریخ نگاری قدیمی تر ها  می اندازد که برای یاد آوری خاطره ای می گفتند  فلان اتفاق در سال وبائی یا سال مرگ  آقا بزرگ رخ داده  .

به دلیل  مشغله های  فراوانی که در این  یک سال  اخیر داشتم  امروز که کمی خلوت تر بودم به خودم آمدم  دیدم امسال هم مثل برق و باد گذشت  و اما نمی دانم سالها بعد اگر بخواهم  وقایعی  را  تعریف کنم برای کسی باید چه بگویم  آن سالی که  مادر عمل داشت ؟!‌آن سالی که ماهک کوچولو  به جمع خانوادگی مان اضافه شد  و مثل ماه درخشید ، آن سالی که  پدرشوهر خواهرم  دچار بیماری خطرناکی شد اگر بخواهم در مورد  خودم  مثال بزنم مثلا باید بگویم  آن سالی که  جنگ سختی بین  عقل و احساسم  در گرفت و نتیجه عاقل شدن بود یا آن سالی که خیلی از تصوراتم در مورد آدمهای اطراف وارونه شد .

  اووووووووووووووووف برای خودم  مورد مثال زدنی فراوان است  .ولی از آنجایی که  من اصولاً‌ سعی می کنم  خوش بین باشم  یقیناً برای سالهای بعد  ورود ماهک خانم رو  مثال خواهم زد . نمی دونم  چی  می خواستم بگم  و اصلا نمی دونم  باقی مطلبم رو چی می خوام بنویسم  بگذریم  فعلا سر کار هستم  و  وقت اندک فقط یک هویی بعد از این همه مدت دلم خواست  یک قلمی زده باشم شاید  حال و هوای ابری امروز من رو وادار به نوشتن  کرد  .

چه قدر کار دارم و چقدر موضوع  که باید برای تک تکشون  بیاندیشم و تصمیم گیری کنم . گاهی دلم برای یکم قبل ترها ( حدوداً یک سال و اندی قبل ، درست همان سالی که عاشق شدم ) تنگ می شود . یک دوست خیلی خوب همیشه  بهم می گفت  می تونم  برات شنونده خوبی باشم  در صورتی که همیشه علاوه بر اینکه شنونده بود  کلی هم  راهکار خوب ارائه می داد . ولی الان شرایطش طوری شده که خودم ترجیح  می دم مزاحمش نشم . هر جا هست و در هر شرایطی برایش آرامش و سلامتی آرزو دارم ....

وقت تنگ است اگر بخواهم  بنویسم  سخن به درازا  خواهد  کشید و از آنجایی که از قدیم  گفته اند  شنوده  گوینده را بر سر ذوق آورد  . و  من  مدتهاست که مهمانی قدم به کلبه ام نگذاشته  ترجیح می دهم کما فی السابق سخن در سینه حبس بماند و  گهگاهی خودم را میهمان غار تنهایی ام  کنم .

من  گیس بریده  هستم در اکثر مواقع یک سنگ صبور و خود  بی سنگ  صبور . 

و باز هم شازده کوچولو

شازده  کوچولو  پرسید : 

غمگین تر از اینکه بیایی و  کسی از اومدنت  خوشحال نشه  چیه  ؟

روباه گفت  : 

بری و کسی متوجه  رفتنت  نشه 

تولدم مبارک

چقدر آسان و ساده می شود از 365 روز از عمرت بگذری و چقدر خوب می توان فکر کرد در این یک سالی که از عمرت گذشته چقدر متفاوت شده ای . با همان معمای همیشگی ، نمیدانم یک سال دیگر به عمرم اضافه شد؟ یا یک سال از عمرم کم ؟35 سالگی ام هم با تمام اتفاقات خوب و بدش به اتمام رسید وقتی کوچک بودم فکر میکردم آدم که دیپلم میگیرد یعنی خیلی بزرگ شده است آنقدر که باید سرم را بالا بگیرم تا نگاهش کنم بعدها که به سن دیپلم نزدیک شدم دیدم اصلاً بزرگ نشده ام و فقط تغییر فکر داده ام بعداً‌ تر گفتم آدم که به سن دانشگاه برسد بزرگ میشود آن هم گذشت بزرگ نشدم که هیچ ، آدم هم نشدم و امروز که 35 ساله شدم هنوز هم حس نمیکنم بزرگ شده ام .

نوشتنم کمرنگ تر شده اما تصویر پردازی ام قوی تر، یحتمل این هم دلیلش همان اضافه شدن عمر یا به قولی پخته تر شدن است .

برخی می گویند یک سال پیر تر شدم؛ بعضی دیگر معتقدند در یک سال اخیر پخته تر شدم؛ عده ای هم فارغ از این دو می فرمایند «همان ..... که بودی هستی ! اما خودم چند تار سفید موی دیگر را حس کردم که در این سال در سرم سبز شد!

اما هنوز..

دفتر زندگی همچنان باز است و امیدهایم بر یأس ها چربش دارد

و باز هم تولدی دیگر

و لحظه ها یی که همچنان می گذرند

و من...

و من  که در گرد و غبار این ثانیه ها میدوم...

چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!

آرام تر از قبل شده ام و ساکت تر...

آن قدر آرام شده ام که بتوانم منطقی فکر کنم.

هیاهو و شر و شور گذشته ام کمرنگ تر شده است،

دنیایم کمی بزرگتر شده است اما دنبالش نمی روم!

دلم نازک تر شده است...زودتر می شکند،

خوابهایم شیشه ای تر شده اند، تصاویر را واضح تر می بینم...

ضربان قلبم حکایتی را که برای عمر گذشته تعریف کرده ، برای عمر نگذشته نیز بازگو می کند.

یادم باشد...

من یک دختر اذر ماهی هستم!!!!!!!!!!!!!

آذر ماهی..

چشمانی دارد که:

بهترین ها را در آدم ها می بیند...

قلبی ، که خطاکار ترین ها را می بخشد

ذهنی ، که بدیها را فراموش می کند...

گفتاری که آرامش بخش دیگران است!

و روحی که هیچگاه ، ایمانش به خدا را از دست نمی دهد !

و در آخر...

این نوشته ته ندارد .....