خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

اتاق فکر همکاران من

بعد از صرف  ناهار از هر دری سخنی به میان آمد .

با بغض گفت : دوستش دارم واقعاً عاشقش هستم ولی اون مثل من نیست ، من فقط برای او یک دوست خوب هستم ، وقتی حسم را به او گفتم عکس العملی نشان نداد شاید این باعث شد کمی ازش فاصله بگیرم .  

دیگری گفت: برای اینکه دیدش رو تغییر بدهی تلاشی کرده ای  ؟ در حال حاضر  نوع رابطتون  چه طور است ؟

جواب داد : کار خاصی نکردم من خودم هستم  و نمی تونم نقش بازی کنم مگر در دیدار های انگشت شمارمان بعد از آن اعتراف کمی زنانه تر و نرمتر رفتار کردم ..دیروز کاری را بهانه کردم زنگ زدم که بروم پیشش در جواب گفت  سرش شلوغ است شاید نباید اعتنا می کردم و می رفتم .

دوستی گفت: من بودم می رفتم و می گفتم می نشینم بدون ایجاد مزاحمت تا کارت تمام شود ، باید بیشتر خودت را به او نزدیک کنی .

دیگری نظری مخالف داشت: خوب کردی نرفتی، باید کمی فاصله بگیری تا کمبودت را حس کند شاید متوجه جای خالیت شود و کمی به فکر فرو رود و احساسش نسبت به تو را بشناسد  .

گریه می کرد و می گفت عشق یکطرفه ای را تجربه می کنم. !!!!

دیگری گفت : زنانگی و لوندی ات را  بیشتر کن مردها دلشان در چشمشان است، بیشتر به خودت برس و گاه و بی گاه نباش . 

یکی آن طرف تر گفت : هر چیزی قیمتی دارد و باید بهایش پرداخته شود اگر اینقدر برایت مهم است بجنگ و مسولیتش را هم بپذیر.

راهکارهای زیادی ارائه شد ،  دختر غمگین بود من هم در سکوت  در این فکر بودم  که شاید هنوز خیلی از ما در این سن و سال نمی دانیم چگونه می شود  دل مردی را که دوست داریم بدست آوریم وهیچ وقت از این بازی پیچیده سر در نیاوردیم به ما یاد دادند دختر خوب فلان است و بهمان است دختر خوب !!!! نسل جدید آمده اند و تمام قواعد دختر خوب بودن را بر هم زده اند. راحت و بدون رودربایستی، مأخوذ با حیا بودن ؟ بروبابا ! آقایون هم لذت می برند از این فضای پر از شیطنت  و شاد ؟؟؟!!! ما هنوز بین اما و اگرها  ، باید ها و نبایدها  حیرانیم .

شاید بهتر بود  روز قبل می رفت  و میگفت که دلش می خواهد  با او شام بخورد و ساعتی را در کنار او باشد  هر چند ممکن بود به گفته خودش حس بد آویزان شدن و تحمیل مانند خوره از درون  به جانش بیافتد  ولی  کم ه کمش این بود که  تابو شکنی کرده بود .مگر اشکالش چیست  وقتش که رسید برای دل  خودمان  زندگی کنیم ؟گاه با خود می اندیشم  دیگر بس است هر اندازه که برای دل  دیگران  دست از خواسته ها و ارزشهایمان کشیدیم  تا مبادا  قوانین دختر خوب بودن را  زیر پا گذاشته باشیم !!!شاید لازم باشد  زمانش که رسید  برای دل خودمان زندگی کنیم  حتی اگر لازم  به تابو شکنی باشد .

نمی دانم حتی گاهی خودم هم نمی دانم برای به دست آوردن دل کسی که دوستش داری چه باید کرد ؟ چرا گاهی هر چه تلاش می شود نتیجه معکوس حاصل می شود ؟؟بعد به خودم می گم خب شاید بعضی از ما نتوانیم همچون آن بیست ساله طناز خام، رفتار سبکسرانه و سرخوش داشته باشم. ولی از طرفی هم  واقعیت این است که شاید آنها بیشتر از ما بلد شده اند راه و رسم دلدادگی را چرا ؟ خب چون شاید از اول به قاعده خودشان زندگی کرده اند . مرز بین خوب بودن و بد بودن را  خودشان تعیین کرده اند ، حرفشان را رک و بدون در نظر گرفتن شرایط طرف مقابل بیان کرده اند نمی گم همیشه  خوبه که خودخواه باشی دیگر خواهی هم  مزه شیرینی دارد هر چیز به جای خود.

یکی از دوستان روزی حرف خوبی زد اون میگفت : دوست داشتن و عاشق شدن دست خود آدم نیست پیش میاد . من چون خودم  حس عشق یکطرفه رو مدتی یدک کشیدم  میدونم  حال الان دوستم رو  امیدوارم  بهترینش براش پیش بیاد اگر به صلاحشه  عشق  دوست من هم  تو دل اون آقا بیفته  و یه  هویی براش پیش بیاد .

 

هفت شهر عشق را عطار گشت/ ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم !

 

بعله این جوریاست  دوست عزیز.

 

اتفاق


حالم نمی دانم چگونه است 

قبل از وقوع  اتفاق مدام  دل نگرانیم که چه خواهد شد بعد زمانش بی خبر می رسد و می بینیم افتادیم وسط ماجرا و هی از خودمان  می پرسیم خب حالا چه باید کرد؟ الان چه حسی داریم ؟ کمی که پیشتر می رویم   می بینیم همه ترسها رفته اند و هیچ حسی نیست و ما خودمان هستیم  و بقیه هم خودشان و همه چیز همانگونه است که بوده ، می دانیم  این اتفاق محکی است برای تصمیم گیری های بزرگ تر هم اینک و  در آینده  .

همه چیز که تمام می شود تا ساعت ها مست و ملنگیم که آنهمه ترس و اضطراب قبل چه بود؟ آنهمه سوز و گداز قبلتر کی به خاطره تبدیل شد؟

و فقط بیست و چهار ساعت بعد گوئی همه چیز ته نشین می شود. تمام لحظات ، حرکات، کنش ها و واکنش ها معنا می یابند و رنگ می گیرند و می توانیم تحلیلشان کنیم .

به تازگی وقتی چیزی اتفاقی میفتد همان لحظه دنبال تحلیل حس هایم نمی گردم ، فقط حس هایم را مشاهده می کنم و سعی می کنم با تمام وجود در آنجا حضور داشته باشم و تمام لحظات و آدم ها را به یاد بسپارم تا روز دگر که شور و هیجان ته نشین شد و حقیقت واقعی اتفاق شسته و رفته بیرون آمد بتوانم خوب از پس تحلیلش بربیایم و با حس های واقعیم روبرو شوم.

تلخ مثل قهوه


یک وقتهایی باید به اندازه  نوشیدن  یک قهوه  تلخ  تو کافه تنهاییت  بشینی و  به هیچ  چیز جز تلخی قهوه ات فکر نکنی

اصلا یک وقتهایی لازمه  فکرهای مختلف  رو  پشت  در کافه  منتظر بزاری و قهوه ات رو بخوری .....

تلخ

 تلخ

تلخ

 

میم مثل مرد

یک وقتهایی فکر می کنم مرد بودن چقدر می تواند سخت باشد  .

 هیچ کس ا ز دنیای مردانه نمی گوید .

هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمی کند .هیچ انجمنی با پسوند مردان خاص نمی شود .

مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند .

این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند  و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند  ، در حالیکه حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردهاست .

یکی ا ز همین مردهایی که دوستمان  دارند .

وقتی می خواهند حرف خاصی بزنند  هول می شوند .

حتی همان مردهایی که دوستمان داشتند ولی رفتند ....

یکی ا زهمین مردهای همیشه خسته .

از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع کردند.

و مدام باید عقب باشند .

مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند  سربازی ، کار، درآمد ، تحصیل و .....

همه از مردها همه توقعی دارند  .

باید تحصیل کرده باشند ، پولدار،‌خوش تیپ ،‌قد بلند ، خوش اخلاق ، قوی ....

و خدا  نکند یکی از اینها نباشد  ....

ما هم برای خودمان خوشیم !

مثلاً از مردی که صبح تا شب دارد برای درآمد بیشتر ،‌برای فراهم کردن  یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم  به قولی سگ دو میزند  ، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره برایمان ویالون بزند  و ا زمردی که زیر پنجره مان ویالون میزند  توقع داریم که عضو ارشد هیأت  مدیره شرکت واردات  رادیاتور باشد .

توقع داریم  همزمان دوستمان داشته باشند ،‌زندگی مان را تأمین کنند  ، صبور باشند  ، و دلداریمان بدهند ،‌خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه ما را  با اشتیاق بخورند و با ما  مهمانی هایی که دوست داریم بیایند  و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند  و دوستها ی دوران مجردیشان را  فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند  و هیچ زن زیباتری را اصلاً نبینند و حتی یک نخ سیگار هم نکشند  .

مردها دنیای غمگین و صبورانه ای دارند .

بیایید قبول کنیم صبرشان ازما بیشتر است .

وقتهایی که داد می زنند  ، وقتهایی هم که توی خیابان دست به  یقه  می شوند  ،‌وقتهایی که  چکشان پاس نمی شود  وقتهای که جواب اس ام اس شب به خیر را  نمی دهند  ،‌وقتهایی که  عر ق کرده اند  ،‌وقتهایی که کفششان کثیف است  تمام  این وقتها خسته اند و کمی غمگین  .

و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غر غرو  بی طاقت  را دوست دارند  .دوستمان دارند و  ما همیشه فکر می کنیم که نکند من را برای خودم نمی خواهد ، برای زیبایی ام میخواهد . نکند من را برای شبهایش می خواهد  ؟ نکند من را برای چال روی لپم می خواهد  ؟

 در حالی که دوستمان دارند ساده و منطقی

درست بر عکس دنیای  ما  .

بیایید بس کنیم  .

بیایید میکرفون  و تابلوهای اعتراضمان را کنار بگزاریم  .

من فکرمی کنم مردها  آنقدر که داریم نشان می دهیم بد نیستند .

مردها احتمالاً‌ دلشان زنی می خواهد که کنارش آرامش داشته باشند .

فقط همین  .

کمی آرامش در ازای همه فشارها  و استرسهایی که  برای خوشبخت کردن ما تحمل می کنند . کمی آرامش در ازای قصر رؤیایی که ما طلب می کنیم  ....

بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند .

 تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است  .

                                                                               میم مثل مرد

 

بانو روزت مبارک

زن یعنی  عاقبت یک جایی،یک وقتی به قول شازده کوچولو دلت اهلی یک نفر می شود!. دلت،برای نوازش هایش تنگ می شود ، حتی برای نوازش نکردنش ، برای بودنش ، لبخندش ، اخمش ، برای آغوشش ، برای مهربانیش و وقتی نباشد تو میمانی و دلتنگیها تو میمانی و قلبی که در لحظه های دیدار تندتر در سینه می تپد به شوق دیدنش و می فهمی که نمی شود "زن" بود و عاشق نبود .




پ.ن:

زن که باشی مهربانیت دست خودت نیست خوب میشوی حتی با آنان که چندان باتو خوب نبوده اند دل رحم میشوی حتی در مقابل آنهایی که چندان رحمی به تو نداشته اند زن که باشی زود می بخشی، زود میرنجی، زود می گریی و زود میخندی ... چون سرشاری از احساس

 فروغ فرخزاد