راستش هر چی فکر میکنم زندگی حساب دو دو تا چهار تا نیست ،زندگی احساست به یه نفره حتی وقتی میدونی یک روزی میخوار ازت دور شه و این رو هم بدونی که شاید هیچ وقت نتونی اون طور که دلت می خواد تو قلبش جا باز کنی شاید همین به هم ریختن قوانین هست که بهت احساس خوبی میده و تو رو از بقیه متمایز می کنه .
میدونی دوست من شاید بعضی وقتها لازم باشه ما آدمها عشقمون رو بین شاخ و برگ احساسمون قایم کنیم گل تا بخواد گل بشه خیلی مراحل رو باید طی کنه البته این وسط باغبون هم کلی زحمت می کشه ها .
هنوز دقیق نمی دونم چی باعث می شه غنچه عشق بزرگ بشه و حرارتش همه جا رو پر کنه این هم حساب و کتاب نداره گویا ، تا این لحظه که اینطوری بوده واسه همینه که یه سری غنچه ها همونجوری کوچولو می مونن و یه سری سریع بزرگ می شن و عظمت عشق رو تجلی می کنن .
به نظر من که غنچه عشق چه کوچولو بمونه و چه شکفته بشه در هر دو صورت شگفتیهای خاص خودش رو داره .دنیای هر دوشون عجیبه و شور و حال خاص خودش رو داره .اونی که شکفته همه چیز رو حس کرده با تمام وجودش و کامل شده اونی که غنچه مونده شاید هنوز به واسطه همون امیده هست که تونسته استقامت خودش رو حفظ کنه ، در هر صورت کل جهان و زندگی ماها رو همین چیزهای بی ربطی که داره تو دنیا پیش میاد و همین گاهی اوقات بی حساب و کتاب بودن یه سری چیزها هست که شیرین کرده .
گاهی وقتی احساسات به یک نفر یه دلهره کوچیکی تو دلت ایجاد می کنه و یه هو دلت هوری می ریزه پایین همین شیرینه و لبخند رو لبت میاره ، بعضی وقتها اینقدر دلت یه نفر رو می خواد که خودت هم دلیلش رو نمیدونی با اینکه می دونی شاید اون همون اندازه دلش تو رو نخواد .
به قول یک دوست خیلی عزیز عشق غم داره ، آره داره این غمه شیرین هم هست ولی نباید بزاریم اینقدر شیرینی این غمه زیاد بشه که شروع کنه به شکرک زدن یه بار اینجا نوشتم همیشه لذت کارهای یواشکی بیشتره الان هم می گم شاید لازم باشه گاهی اوقات یه سری چیزها و یه سری آدمها رو تو زندگیمون یواشکی دوست داشته باشیم چون گاهی وقتها به احساسمون اجازه داده نمیشه رشد کنه و شاید بهتر باشه همون غنچه کوچولو باقی بمونه مثل دوست داشتن یواشکی خوبه ها شاید همین یواشکی دوست داشتنه گاهی اوقات بهتر باشه شاید همین که نمی دونیم تو آینده چی میخواد بشه لذت بخش تر باشه شاید ما آدمها اگر می دونستیم آخر رابطه هامون به کجا ختم میشه ادامه زندگی و این که هر بار یه آدم جدید وارد زندگیمون بشه برامون جذابیت نداشت شاید همین که چیزی رو نمی دونی و همین هیجانه هست که غنچه بودن رو برات شیرین میکنه و تو همون جایگاهی که برات در نظر گرفته شده نگهت می داره و سعی میکنی با احساس پاکی که وجود داره از زندگیت لذت ببری شاید اینطوری بهتر باشه غنچه موندن در شرایطی که اگر شکفته بشم ممکنه یه روز چیده بشم دیدی وقتی گلها غنچه هستند کسی از شاخه نمی چینشون و به زندگیشون ادامه میدن گاهی وقتها به این فکر می کنم که غنچه ها هم با رازها و احساساتی که دارن با همون کوچیکیشون تو دلشون چه دنیای بزرگی دارن ولی ما آدم بزرگها همیشه عادت کردیم پر رنگها رو ببینیم .
پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند
ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید:
مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت،
آب دهانش را قورت داد
برگۀ مجتبی، دست به دست بین معلم ها می گشت.
امتحان ریاضی ثلث اول :
سوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید.
جواب : حاج محمود آقا، شوهر خاله ریحانه که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد
و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند.
سوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
سوال : نامساوی را تعریف کنید.
جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران؛
اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد، الهی که نباشد.
سوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟
سوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟
جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد
مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ،
برگشت با صدای لرزانش فریاد زد:
آقا اجازه؟ گفتید هیچی نمی شیم؟ هیچی ؟
بعد عقب عقب رفت، در حیاط را بوسید
و پشت در گم شد.
برای دوستانی که کتاب زیبای «شازده کوچولو» را نخواندهاند:
1)شازده کوچولو گفت: اهلیکردن یعنی چه؟
روباه گفت: چیز فراموششدهایست؛ یعنی ایجاد علاقه کردن.
شازده کوچولو گفت: ها! کمکم دارم میفهمم؛ در سیارهی من گلی هست و ...
روباه گفت: پس لطفا مرا اهلی کن...
2)اگر آدم گذاشت اهلیاش کنن، بفهمینفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریهکردن بکشد.
3)هیچ چیزی را تا اهلی نکنند، نمیتوان شناخت. آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. آنها چیزهای
ساخته و پرداخته از دکان میخرند. اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد، آدمها بیدوست و آشنا
ماندهاند. تو اگر دوست میخواهی، مرا اهلی کن!