به اطرافم که نگاه می کنم هر روز تعداد آدمهایی که در روابطشان دچار سردرگمی می شوند رو بیشتر و بیشتر می بینم کمی قبل تر از اینها بر این تصور بودم که این روابط نا شناخته و مبهم مخصوص سالهای نوجوانی و خامیست . حالا می بینم که نه ، شاید فرضیه درستی نبوده چه نوجوانهای امروزی حد اقل می دانند در هر رابطه ای آخر ماجرا به کجا ختم خواهد شد . یا اینکه از هر رابطه ای چه چیزی می خواهند و ....
بعضی ها بزرگتر که می شوند به محض وارد شدن در هر رابطه ای چرتکه به دست می گیرند و مدام خودشان را درگیر حساب و کتاب می کنند.
به قول شازده کوچولو بعضی آدم بزرگها همه چیز رو با عدد و رقم محاسبه می کنند اینکه چه مدت زمانی را با هم سر کرده اند ، چقدر از خود گذشتگی کرده اند ، چه میزان انرژی صرف یکدیگر کرده اند ، چقدر دوستش دارم ، چقدر دوستم دارد ، و خلاصه چقدر منتهای بی حساب و کتابی که سر یکدیگر نمی گزارند چه زمانی که در بطن رابطه هستند و چه بعد از آن .
خلاصه حالا حساب نکن و کی حساب کن !!!
بعضی بزرگترها نمی دانند بعد از مدتها که با کسی بوده اند ، خندیده اند ، راه رفته اند وخاطره داشته اند ....آخرسر باید چی صداش کنند دوستم ؟همکارم ؟همشهری ؟ یا شاید پیش خودشون میگن این آدم چقدر آشناست و چقدر شبیه خاطرات من !!!
فکر می کنم
چون سردرگمند
چون خودشون رو گم کردند در این روزهای پر هیاهو
شاید دارند در تمام این روابط دنبال خودشون و گم شدشون می گردند !!
انگاری آدمها بزرگتر که می شوند دلشان را کوچکتر می کنند و گند می زنند به هر چه دوستی پاک و بی منت .
و هر شب که سر بر بالین می گزارند به خاطر اینکه حساب و کتابهایشان آن طور که دلشان می خواسته درست از آب در نیامده به این نتیجه می رسند که زندگیشان شیرینتر نشده ، دوستی نیافته اند و هر شب یک دفتر پر از معادلات چند مجهولی حل نشده روبروی خود می گذارند و مدام از خود می پرسند که این آدمها به چه کار من می آیند و کجای زندگی من هستند و ... !!!