خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

دچار حس خلسه ام

دچار حس خلسه ام

 خالی خالی

گوئی  تو هر چیزی که فکرش رو کنی  به اوجش رسیدم   

احساس افسردگی نمیکنم

خوشحالم

دردی  رو هم احساس نمیکنم 

البته  گاهی احساس درد میکنم  ولی دلیلش رو  یادم نمیاد  احتمالاً به این دلیله  که حواسم دچار آلزایمر شده 

دوست دارم  به همه  عشق بدم  بدون اینکه انتظار پاسخی داشته باشم

به یقین  اگر هیچ کداممان منتظر پاسخ نباشیم  هیچ وقت رنجی رو هم احساس نخواهیم کرد   

کاش میشد  آدمیان هیچ وقت هیچ حس بدی رو تجربه  نکنند

موج قوی ای  احساس دورنم رو به تلاطم انداخته و هر لحظه من رو به ساحل نزدیک و نزدیکتر می کنه

 فقط نمی دونم ساحلش کجاست و چه شکلیه  !!

کاش میتونستم قید خیلی چیزها رو بزنم و ازشون دور بشم

قید عشق مادرم رو

علاقه به خواهر

و ....

ذهنم  پر از خالیست 

باید دور شد و رفت از هرچیزی که پابندت کند

شاید هم  دارم دنبال خودم میگردم ، خود واقعیم 

بهاران است  بزن باد بهاری تازه تر شم

رخوت و رکود  رو دوست ندارم  

رها و آزاد از هر چیز و هر کس  باید خوب بود

به نظرم این بهترین کاری هست که در حال حاضر  دارم  سعی خودم رو می کنم  خوب از پسش بر بیام

دارم سعی خودم رو می کنم  همه رو دوست داشته باشم  حتی اون آدمهایی که  دوستم  ندارند  !!!

دوست داشته باشم  بدون اینکه در مورد  رفتار و افکارشون  در لحظه و حتی بعد تر فکر و نتیجه گیری کنم  

آری علی ایحال  چیزی لازم ندارم  و  حس خوب‌‌‌ ِ خوب بودن و خالی بودن  مرا کفایت  می کند


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.