خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

خاطرات گیس بریده

قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

...

هزار جور واژه و لغت میاد به ذهنم که چی بنویسم ؟ چی بگم؟ چطوری شروع کنم ! اصلا لازمه بگم یا نگم‏ !

بعد می دونی یاد چی میفتم  سه نقطه این سه نقطه ها  یعنی یه عالمه حرفا

درد و دل ،‌ دوست داشتن  ، گله و شکایت  ،‌دلتنگی  دقیقا مثل  سکوت می مونن  هر کسی می تونه هر برداشتی که می خواد از اونا  بکنه  ولی همیشه اون  کسی برداشت درست می کنه که  می دونه تو دلت داره چی می گذره به چشمهات که نگاه میکنه  ته دلت رو هم  میخونه معمولا هم فقط یکی میتونه  مفهومشون رو درک کنه  اون کسی که  باهاش خیلی راحتی امیدوارم  که بالاخره کسی باشه  که معنی سه نقطه های پایان جملاتم رو درست  ترجمه کنه .

 من نمی دونم فقط من اینطوری هستم یا  بقیه شما ها هم مثل من هستین  درست زمانی که می خوام  یه  حرف رو بزنم  یه چیزی بهم  نهیب می زنه که  نه شاید الان موقعش نباشه  شاید باید زودتر می گفتی یا شاید اصلا بهتر این باشه که چیزی نگی و ...

یه جایی خوندم  که  آدم های زندگی مثل ماهی اند. نمی توانی دست بگیریشان. می لغزند و سر می خورند بین انگشتان کشیده ات. آدم های زندگی را باید با همه ی عشقی که داری، بگذاری بروند. برگردند به همان چشمه ، رودخانه ، دریاچه ، دریا ، اقیانوس.   زندگی یعنی نبودن آنهایی که دلت می خواهد باشند.

با خودم که فکر می کنم می بینم  پر بیراهم  نگفته این دوست عزیز البته همه چیز تمرین می خواد به هر حال  باید برای هر چیز بهایی پرداخت بشه  .

من یه استاد دارم  که  خیلی چیزها رو ازش یادگرفتم ازش ممنونم  که آدمی به خامی من رو داره آماده می کنه  برای چیزهایی که ممکن هست تو آینده برام پیش بیاد  شاید هم پیش نیاد  ولی به هر حال دانستن بهتر از ندانستن هست.یادم باشه روز معلم که شد  حسابی از خجالتش در بیام .

 


کم کم  نوشته ها م هم سرو سامون خواهند گرفت .

خدایا شرکت  که همیشه  دوستان خوبی نصیبم کردی به خاطر حضورشون شاکرت هستم .

خدایا شکرت به خاطر ...


سرمایه های هر دلی حرفهایی است که برای نگفتن دارد

سر می خورم در میان خاطراتم، یک جایی غرق می شوم .

یه حرفهایی  هست  که یه چند وقتیه دلم می خواد به یکی بگم ولی نمی تونم  جالب اینجاست که  اومدم اینجا بنویسم  دیدم  حتی نمی تونم  با کیبورد تایپشون کنم  .

یه زمانی بود که خیلی می نوشتم  ولی این روزها  حتی ترجیح می دم  ننویسم نمی دونم یا شاید به این خاطره که دیگه تواناییش رو ندارم برای این کار یا شاید هم ترجیح می دم سکوت  اختیار کنم . یه سری حرفا هستن که  فقط می تونی به یه نفر بگیشون چون باهاش خیلی راحتی م .

یه جوریم  نمی دونم  دلتنگم ؟ خسته هستم ؟ نمی دونم  ..........

خودم هم نمیدونم  اگر بدونم  چرا اینجوری هستم شاید بتونم  یه راه حلی برای خوب شدنم  پیدا کنم 

اصلا می دونید  چیه  دلم می خواست همین الان یه  نفر   پیشم باشه که  بدون اینکه  من  چیزی بگم یا اون  چیزی بپرسه  همین که پیش من هست  حالم خوب بشه 

دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب
که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم
وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم
به هر جا که روم بی تو یکی حرفیم بی معنی
چو هی دو چشم بگشادم چو شین در عشق بنشستم
چو من هی ام چو من شینم چرا گم کرده ام هش را
که هش ترکیب می خواهد من از ترکیب بگسستم
جهانی گمره و مرتد ز وسواس هوای خود
به اقبال چنین عشقی ز شر خویشتن رستم
به سربالای عشق این دل از آن آمد که صافی شد
که از دردی آب و گل من بی دل در این پستم
زهی لطف خیال او که چون در پاش افتادم
قدم های خیالش را به آسیب دو لب خستم
بشستم دست از گفتن طهارت کردم از منطق
حوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستم